رازهای زندگی مردمان سالخورده
«رازهای زندگی مردمان سالخورده» نمایشی است از محمد الخطیب که با سوژه متفاوت خود درباره عشق و رابطه تنانه در دوران پیری در جشنواره آوینیون، یکی از بزرگترین جشنوارههای هنرهای نمایشی جهان، توجهها را به خود جلب کرده است.
باهاتیم:عشق و رابطه تنانه معمولاً جوانی را به خاطر میآورد؛ دوران زیبایی و سلامت جسمی بدن که با علاقه به دوست داشتن و رابطه با کسی همراه میشود. اما تکلیف آن در دوران پیری چیست؟ آیا پیرمردان و پیرزنان هم میتوانند عاشق شوند؟ آنها باید با میل جنسیشان چه کنند؟ اینها سؤالاتی است که در آثار هنری کمتر موردتوجه واقعشدهاند. این بار اما یک نمایش پیشرو میخواهد بدون تعارف دراینباره حرف بزند و در این راه کارگردان از مردمان سالخورده واقعی که در یک آسایشگاه سالمندان زندگی میکنند سود میجوید تا بدون واسطه درباره روابط عشقی و رابطه تنانه خود و انتظارات و آمالشان حرف بزنند.
تلخ اما در ستایش زندگی
تمام اثر یک پارودی است که هر چه پیش میرود جدیتر میشود و تلختر اما درنهایت با ستایش زندگی. در ابتدا با نوشتهای یادآوری میشود که افرادی که در این نمایش بازی میکنند بسیار سالخوردهاند و ممکن است در طول اجرا بمیرند. از تماشاگران خواسته میشود که در صورت این اتفاق آرامش خود را حفظ کنند چون مردن بر روی صحنه تئاتر بهتر است از مردن در خانه سالمندان! در طول اجرا میفهمیم که یکی از بازیگران نمایش که نودونه سال داشته، حین تمرین درگذشته است.
اما خوشبختانه کسی از بازیگران دوستداشتنی نمایش در طول این اجرا جانش را از دست نمیدهد و برعکس، آنها با شروشور درباره زندگی و عشق حرف میزنند و لذت رابطه تنانه. همین یک تناقض غریب و جذاب را شکل میدهد: افرادی که بیشتر از هفتادسال دارند و از بیماریهای جسمی و کهولت رنج میبرند، به ما یادآوری میکنند که زندگی عشقی آنها پایان نیافته و مایلاند کماکان در این زمینه فعال باشند.
کارگردان خود بر روی صحنه حضور دارد و بازیگرانش را هدایت میکند تا یکبهیک خاطرات عشقی خود را به یاد بیاورند و بعد بدون رودربایستی درباره امروز خود و نیازهای جنسی و رابطه تنانه شان حرف بزنند. هرکدام از شخصیتها از زاویهای به این موضوع میپردازد و جالب اینکه همه آنها در یک نقطه مشترکاند: کماکان به رابطه تنانه فکر میکنند و به آن نیاز دارند.

نقطه قوت نمایش واقعی بودن شخصیتهاست؛ اینکه آنها از وجوه نمایشی تهی شدهاند و فقط نقش خودشان را بازی میکنند، اما در ایفای این نقش به طرز عجیبی پذیرفتهاند که خصوصیترین افکار و اعمال خود را با ما قسمت کنند.
درنتیجه رفتهرفته ما به درون هر یک از آنها نفوذ میکنیم؛ آنها را میفهمیم و درنهایت دوستشان داریم. حرف زدن از نیازهای جنسیشان با زبانی بدون تعارف، تماشاگر را لحظهای سرخورده نمیکند، برعکس تماشاگر با مادربزرگ یا پدربزرگی روبرو میشود که این بار بدون تعارفات معمول خانواده، درباره مسائل خصوصی خود توضیح میدهد.
ازاینرو تماشای پیرزن محترم نودویکسالهای که بر روی چرخ نشسته و دارد درباره رابطه تنانه حرف میزند، به یک تصویر غیرمعمول اما قابللمس و دوستداشتنی بدل میشود که ما را به او نزدیک میکند و درنهایت پیچیدگیهای انسانیای را به ما یادآوری میکند که معمولاً از آن غافلیم و به شکل کلیشهای گمان میکنیم عشق و رابطه تنانه برای یک پیرزن نودویکساله از معنا تهی شده، اما این نمایش دعوت غریبی است برای تغییر دیدگاه ما.
رومئو و ژولیت
یکی از تلخترین بخشهای نمایش مربوط به داستان واقعی زنی سالخورده است که به خاطر عشق در آسایشگاه خودکشی میکند. داستان این پیرزن و پیرمردی که او را دوست داشته، به رومئو و ژولیت شکسپیر پهلو میزند: آنها در آسایشگاه باهم آشنا میشوند و به هم دل میبازند. اما پرستارها خانوادههایشان را مطلع میکنند و فرزندان این پیرزن بر این اساس که او براثر کهولت امکان تصمیمگیری درست را ندارد، از پرستارها میخواهند که آنها را بالاجبار از هم جدا کنند، اما پیرزن یک روز صبح نامهای به معشوقش مینویسد که بدون او دیگر حاضر به زیستن نیست، و بعد خودش را از پنجره به پائین پرت میکند و میمیرد.
اما نمایشی که با اشاره به کهنسالی و مرگ آغاز میشود، درنهایت به زندگی میرسد: آنها سرخوشانه میرقصند و درباره عشق و لذت حرف میزنند. تنها بازیگر جوان صحنه زن سیوپنجسالهای است که پرستار این آسایشگاه است. در طول نمایش او ساکت و مظلوم به نظر میرسد، اما در اواخر نمایش جلوههای جذابی از قدرت بازیگری و خوانندگی خود را نمایان میکند و با خواندن آواز معروف تایتانیک، از عشقها و حسرتهایی حرف میزند که با امروز شخصیتها آمیخته است. نمایش درنهایت به ما یادآوری میکند که زندگی ادامه دارد…
نوشته: محمد عبدی






